با سلام به مردم خوب ومهربان وباصفای نراق.محمد صالح دادخواه
هستم،دانشجوی رشته اقتصاد ورودی سال 1379-چون ارتباط خیلی خوبی با مردم
نراق داشتم وخیلی از بچه های نراق از دوستان خیلی خوب من بودن ، اکثرا منو
به اسم صالح،،دانشجوی اهل شمال کشور میشناختن،دلم خیلی هوای کوچه باغی
نراق نو رو کرده مخصوصا الان که فصل چاقاله هم هست.باور نمیکنین اشکم داره
در میاد.خدا شاهده هر وقت خواستم عکسهای دوران دانشجویی و شهر نراق را نگاه
کنم حالم بد شد و نتونستم.اکثر شبها با یاد شبهای خنک نراق میخوابم.یادش
بخیر-5 سال مستآجر خونه حاج علیرضا رمضانی (لحاف دوز) بودم.طوریکه مثل پدر
بزرگ ومادر بزرگم دوستشون داشتم واونها هم همینطور به من محبت داشتن.با خبر
شدم حاجیه خانوم باشی،همسر حاجی فوت کردن.خیلی گریه کردم.نگران حاجی
هستم.چون شنیدم حالشون خوب نیست.از خدا براشون سلامت وطول عمر با عزت مسئلت
میکنم.خبر فوت جانباز حسین حیدری هم خیلی ناراحتم کرد.حسین هم همسایه وهم
دوست خیلی خوبم بود.یادش بخیر.اگه تونستم عکسهایی رو که با حسین دارم رو
براتون میفرستم.
یادش بخیر.بچه های نراق حتما گروه ما رو یادشون هست.
من و علی قجری،علی پاشا شیرین کار،حمید صنمبر،حمید موسوی،امیر
شایان،سیاوش ارجمند پور،مهدی اکبری،رضا دنبه،روح ا...حبیبی،......یادش
بخیر،جز علی قجری از بقیه دوستام خبری ندارم.دلم برای یک یکشون تنگ
شده،بعنی خیلی برام عجیبه.من از شمال کشور از شهز شهسوار،شهری که اطرافش
پره ار کوه و جنگل و درخت ودریا وسرسبزی وطراوت،اومدم نراق ،شهری که اکثر
جاهاش کویر بود وخونه هاش خشت وگلی،شهری که تو اون سالها نه مغازه ای داشت
ونه سینما ونه پارک و. نه بیمارستان،حتی روزنا مه هم هر چند روز میومد،با
مردمانی که اغلب پیر مرد وپیر زن بودن وشورو حال ما جوونها رو تحمل
نمیکردن.خیلی وقتها دعوامون میکردن.یادمه من موهان خیلی بلند بود.روهای
اولی که اومدم نراق یه شبی مأموران پاسگاه نراق که فرماندش یه کردی بود
منو بازداشت کردن و بردن پاسگاه.باور نمیکنین فکر میکردن من دختر فراری
هستم که خودم رو به شکل دختر درآوردم.سرتون رو درد نیارم.مجبورم کردن موهام
رو همونجا کوتاه کنم.بگذریم خیلی گریه کردم ولی الان از بهترین خاطرات
زندگیم محسوب میشه.ولی با تمامی این اوصاف آرزو دارم یه بار دیگه با اون
گروه دوستام یه پنج ،شش سال دیگه برگردیم خونه علی قجر تو نراق روبرو خونه
سلطان،کوچه باریک روبرو خونه اکبر گلی،یا همون اکبر حیدری که اون موقع یه
مینی بوس اوی کو داشت، و یه دوره شش ساله دیگه درس بخونیم.باور نمیکنین
اکثر بچه های گروه ما دوره چهار ساله کارشناسی رو تو شش یا هفت سال تموم
کردن.از بس بهمون خوش میگذشت.یادش بخیر.خلاصه خیلی خوشحالم که دارم به شهر
خاطرات خوش جوونیم ایمیل میزنم.امیدورام یه بار دیگه بیام واز نزدیک نراق
رو ببینم.میدونم نراق اون نراق چهارده سال پیش نیستوشاید خیلی از اون
آدمهایی اون موقع از دنیا رفته باشن..ولی بازهم یه بار دیگه دیدن نراق
آرزومه.خواهش میکنم سلامم رو به به دوستای خوب نراقیم مخصوصا محمد حسینی
،حسین ابراهیمی ،محمد رجبی، احمد عضائیی، مهدی اکبری ،امیر خسروی-و
.....برسونین.یا علی مدد.
پاسخ جناب آقای دادخواه به درجه نامه خود در سایت شهرداری نراق